به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم ... بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینمالا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد ... مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینمجهان پیر است و بی بنیاد وازین فرهاد کش فریاد ... که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینمز تاب آتش و دوری شدم غرق عرق چون گل ... بی
دسته بندی
مفهومي